جدول جو
جدول جو

معنی بیهوده گویی - جستجوی لغت در جدول جو

بیهوده گویی
(دَ / دِ)
صفت بیهوده گوی. تکلم بی معنی. هذیان. (ناظم الاطباء). هزل. (منتهی الارب). فشار: هذاء، بیهوده گویی از بیماری و خواب. (منتهی الارب). رجوع به بیهده گویی شود
لغت نامه دهخدا
بیهوده گویی
یاوه گویی مهمل بافی
تصویری از بیهوده گویی
تصویر بیهوده گویی
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده گویی
هرزه خایی، هرزه گویی، هرزه لایی، یاوه گویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیهوده گو
تصویر بیهوده گو
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَن ن)
بیهوده گو. هزال. بذی ّ. هوب. هذاء: رجل هذاءه، مرد بسیار بیهوده گوی از بیماری یا خواب. صیغ، کذّاب بیهوده گوی سخن آرا. ابی العبر، بیهوده گوی فسوس کننده. (منتهی الارب) :
شاعر که دید با قد کاونجک
بیهوده گوی و نحسک وبوالفنجک ؟
منجیک (از حاشیۀ لغت فرس اسدی نخجوانی).
بسا خودنمایان بیهوده گوی
که باشند در بزمگه رزمجوی.
امیرخسرو.
رجوع به بیهده گوی شود
لغت نامه دهخدا
(هَُ دَ / دِ)
بیهوده گویی. عمل بیهوده گوی. یاوه گویی. هزل:
جز مدح شاه بیهده گوئیست شاعری
هشتاد سال بس که بدی بیهده سرای.
سوزنی.
رجوع به بیهوده گوی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
بیهوده گوی. کسی که سخنش معنی ندارد. (ناظم الاطباء). لغوگوی. نافرجام گوی. یافه گوی. یاوه درای. و رجوع به بیهوده گوی و بیهده گو شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
بیهوده گوی. بذی ّ. بذی اللسان. هزال. هذار. یافه گوی. یاوه درای:
خاقانی اگر بیهده گفت از سر مستی
مستی به ازو بیهده گوی تو ندیدم.
خاقانی.
من از کجا و نصیحت کنان بیهده گوی
حکیم را نرسد کدخدایی بهلول.
سعدی.
رجوع به بیهوده گوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیهوده گوئی
تصویر بیهوده گوئی
هذیان، بیهوده گوئی، هزل، تکلم بی معنی
فرهنگ لغت هوشیار
پراکنده گو، حراف، ژاژخا، مهذار، محمل باف، وراج، هرزه خای، هرزه درای، هرزه گوی، هرزه لای، یاوه سرا
متضاد: حقگو
فرهنگ واژه مترادف متضاد